سلطان معرفت یاعلی ابن موسی الرضا(ع) :: داستان
Xگروه بین المللی HSE IRAN
گروه بین المللی ایمنی بهداشت

سلطان معرفت یاعلی ابن موسی الرضا(ع) :: داستان

» آمار بازدید


» بازدید امروز : 63
» بازدید دیروز : 368
» بازدید هفتگی : 1532
» بازدید ماهیانه : 9121
» بازدید سالانه : 13587
» کل بازدیدها : 14278

» جدیدترین مطالب

کیف کفش زنانه
سخنان استاد الهی قمشه ای
یکی از اسماء خدا یاکریم الصَّفْح '
جنگ سرد
103 نکته برای شادتر زندگی کردن
رابطه قران با شیمی(معجزه شیمی قران)
رابطه فیزیک باقران وسخن امام صادق علیه السلام
تعویض پرچم گنبدامام رضا
کیف کفش چرم قائم(عج)
بازاریابی شبکه ای و کلاهبرداری

جستجو:

جستجو در محتوا   






داستانی از گاندی 1396/04/26

بسم الله الرحمن الر حیم
ﭘﺴﺮ "ﮔﺎﻧﺪﯼ" ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ:

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

داستانی که مادر ی یک چشم داشت 1395/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم
مادرم يك چشم داشت و من از او متنفر بودم
مادرم يك چشم داشت و من از او متنفر بودم...كاش زمين دهن وا مي‌كرد و منو ..كاش مادرم يه جوري گم و گور مي‌شد...

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

داستان معیار 1395/10/20

بسم الله الر حمن الر حیم                                    
 یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود. کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که می‌شد برای خواندن نماز دست از کار می‌کشیدند.

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

دهقان وپیرمرد طمع کار 1395/10/19

 بسم الله الرحمن الرحیم                                           
روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.


ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

داستانی کوتاه وخواندنی 1395/10/19

بسم الله الرحمن الرحیم                                          
او ثروتمندترین فرد شهر بود، اما زندگی شادی نداشت. همۀ خویشاوندان و دوستانش از او قرض گرفته، اما هرگز پس نداده بودند. او از این موضوع خیلی غمگین بود. روزی خویشاوندان و دوستانش را به مهمانی دعوت کرده بود، اما در همان شب سارقان به خانه اش دستبرد زدند. او اصلا نمی فهمید مردم شهرش که او با آنها آن قدر مهربان بود، چرا با او چنین رفتاری می کنند.
 

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

داستان درباره(رازخوشبختی) 1395/10/19

 بسم الله الرحمن الرحیم                                           
تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.


ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

داستان درباره اخلاق 1395/10/19

  بسم الله الر حمن الر حیم                                        
روزی از دانشمندی ریاضیدان  نظرش را درباره زن و مرد  پرسیدند.

جواب داد:...

 


ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

داستان درباره پنجره 1395/10/19

بسم الله الرحمن الرحیم                                         
در بيمارستاني، دو بيمار در يک اتاق بستري بودند. يکي از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر يک ساعت روي تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد. 

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

داستان درباره پول 1395/10/19

 بسم الله الرحمن الرحیم                                       
يک سخنران معروف در مجلسي که دویصد نفر در آن حضور داشتند، 20 دالر را از جيبش بيرون آورد و پرسيد: چه کسي مايل است اين پول را داشته باشد؟ دست همه حاضرين بالا رفت. 

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

انعکاس 1395/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم                              
پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد. به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟پاسخ شنید: کی هستی؟پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!باز پاسخ شنید: ترسو!پسرک با تعجب ازپدرش  پرسید: چه خبر است؟
 
 

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

سنگ ثروت عشق 1395/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم                                 
در زمانهای گذشته پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد وبرای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

شگرد اقتصادی ملا نصرالدین 1395/09/21

  بسم الله الرحمن  الرحیم                                          
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. 

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

ارزش عمر انسان 1395/06/05

بسم الله الرحمن الرحیم
تصور كنيد بانكي داريد كه در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واريز ميشود و تا آخر شب فرصت داريد تا همه پول ها را خرج كنيد، چون آخر وقت حساب، خود به خود خالي ميشود

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

داستان مرد قناد فروش با مرد فقیر 1395/03/20

بسم الله الرحمن الرحیم
تو شمال شهر تهران ،یه قنادی باز شد .
.فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن
،یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

عشق مادرانه 1395/03/14

بسم الله الرحمن الرحیم
عشق مادر
در يک روز گرم تابستان ، پسر کوچکي با عجله لباسهايش را در آورد و خنده کنان داخل درياچه شيرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش مي کرد و از شادي کودکش لذت ميبرد. مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي کرد. مادر وحشتزده به ..

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

یک متن خيلى جالب از كتاب فارسى دبستان سال ١٣٢٤ 1395/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم
یک متن خيلى جالب از كتاب فارسى دبستان سال ١٣٢٤ ...
ببينيد سطح آموزش در آن دوران چگونه بود!...
دو برادر مادر پیر و بيماري داشتند.
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

داستان کوتاه تاجری که چهار زن داشت 1395/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت.
زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد.‌‌

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

خاطره پرویز پرستویی از یک پسر بچه واکسی 1395/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم
پرویز پرستویی در صفحه اینستاگرام خود نوشت : ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس می‌خواهی؟

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

مرد ثروتمند وپسرک خود 1394/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم                                   
روزی یک مرد ثروتمند پسرك خود را به روستایی برد تا به او نشان دهد چقدر مردمی که در آنجا زندگی می کنند فقیر هستند آنها یک شبانه روز در خانه محقر یک روستائی به سر بردند....


ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()

عتیقه فروش ورعیتی ساده 1394/12/06

 بسم الله الرحمن الرحیم
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد.دیدکاسه ای نفیس وقدیمی دارد که در گوشه ای افتاده وگربه در ان اب می خورد.

ادامه مطلب    نظرات (0)    تعداد بازدید ()


  1  2


اطلاعات مدیر سایت:



تماس با مدیر سایت

اطلاعات تماس

گالری تصاویر:


لینکهای مرتبط:


لیست کتاب ها:



دوستان:



Copyright 2012 . All Rights Reserved